همیشه بی سوادها و نادانها و جاهلها وقتی که در مقابل دانشمندها، با قدرتها، باهنرها قرار می گیرند و می بینند جامعه برای اینها احترام قائل است، نمی دانند چه بکنند، ابزار دیگری که ندارند، اگر بگویند بی سواد است، آثار علمیش را می بینند، اگر بگویند بی هنر است هنرش را دارند می بینند، اگر بگویند بی عقل است عقلش را دارند می بینند، چه بگویند؟ آخرش می گویند این دین ندارد، این کافر است، این مسلمان نیست. یک کسی درباره ابن سینا گفته بود که ابن سینا کافر است. ابن سینا این رباعی را گفت:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
هر چه دانشمند بزرگ تاکنون اسلام داشته، این خشکه مقدسها می گویند این مسلمان نبوده، کافر بوده، این شیعه نبوده، مثلا دشمن علی (ع) بوده. من یک جریانی را برای شما نقل بکنم، مسلمانها بیدار باشید، از خوارج و نهروان نباشید، تیر شیطان قرار نگیرید. روزی یکی از دوستان تلفن کرد: آقا من خیلی تعجب می کنم، جریان خیلی عجیبی شنیدم. آقا این اقبال پاکستانی که شما جلسه جشن و یاد بود برایش گرفتید این که می گویند در کتابش به امام صادق (ع) اهانت کرده و فحش داده، گفتم: این حرفها چیست؟! گفت فلان صفحه از فلان کتاب را ملاحظه بفرمائید. گفتم خودت دیدی؟ گفت: نه، یک آقای خیلی محترمی به من گفت. من تکان خوردم. تعجب کردم از بعضی دوستان مثل آقای سعیدی که دیوان اقبال را از اول تا آخر خوانده اند که اینها چطور چنین چیزی را ندیده اند. به او گفتم اولا صحبت یادبود و تجلیل نبود، صحبت سوژه قرار دادن بود، ما کسی را که تجلیل نکردیم اقبال بود، اقبال را سوژه قرار دادیم برای یک سلسله هدفهای اسلامی، اگر حضور نداشته اید در کتابش که منتشر می شود خواهید دید.
فورا با جناب آقای سید غلامرضا سعیدی تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم. او هم حیرت کرد، گفت: نه آقا من خوانده ام، چنین چیزی نمی شود. گفتم آخر دروغ به این بزرگی که نمی شود یکی دو ساعت بعد یکوقت ایشان یادش افتاد، آمد گفت فهمیدم جریان چیست، جریان این است: دونفر بوده اند در هند یکی جعفر نام و یکی صادق نام. در وقتی که انگلیس ها آمدند هندوستان را احتلال کردند مسلمین علیه آنها قیام کردند، و این دو نفر رفتند با انگلیس ها ساختند و نهضت اسلامی را از پشت خنجر زدند و از بین بردند. اقبال این دو را در کتابش مذمت کرده. خیال می کنم هر کس اشتباه کرده همین باشد. گفتم حالا ببینیم. کتاب را آوردند. دیدم در آن صفحه ای که این آقایان می گویند، اینجور می گوید: هر جا که در دنیا یک خرابی هست در آنجا یا یک صادقی وجود دارد و یا یک جعفری. در دو صفحه قبلش می گوید:
جعفر از بندگان و صادق از دکن *** ننگ دین ننگ جهان ننگ وطن
جعفر بنگالی و صادق دکنی را می گوید. مگر امام جعفر صادق اهل بنگال یا دکن بوده؟! بعد هم ما تحقیق تاریخی کردیم، معلوم شد پس از آنکه انگلیس ها می آیند هندوستان را احتلال بکنند، دو سردار اسلامی شیعی یکی به نام سراج الدین و یکی به نام تیپو سلطان در شمال هندوستان، این دو نفر قهرمان بزرگ قیام می کنند (و اقبال این دو قهرمان شیعی را در حد اعلی ستایش می کند). انگلیس ها در دستگاه سراج الدین، جعفر را پیدا کردند، با او ساختند، او شریک دزد بود و رفیق قافله، در دستگاه تیپو سلطان هم صادق را درست کردند، او هم شد شریک دزد و رفیق قافله، و این هر دو آمدند از پشت خنجر زدند و نتیجه این شد که انگلیس ها سیصد سال استعمار خودشان را بر هندوستان مستولی کردند. نتیجه این شده است که سراج الدین و تیپو سلطان نزد شیعه محترمند، چون هم شیعی هستند و هم قهرمان، نزد اهل تسنن محترمند چون قهرمان اسلامی هستند، نزد هندوها هم محترمند چون قهرمان ملی هستند، ولی این دو نفر دیگر، خائن در نزد شیعه و سنی و هندوی هندوستان و پاکستان، و مردمانی مذموم، منفور و سمبل خیانت هستند. هنوز که سه ماه از برگزاری آن مجلس یادبود گذشته است شاید کمتر روزی اتفاق می افتد که من مواجه نشوم با این سؤال که آقا! این آقایی که شما شعرهایش در مدح امام حسین (ع) را می خوانید چرا به امام جعفر صادق فحش داده ؟!